به چه کسانی عشق می ورزیم؟
پ.ن: خلاصه ای از فصل سوم کتاب در آمدی بر جامعه شناسی نوشته نیکولاس ابرکرامبی
پ.ن: خلاصه ای از فصل سوم کتاب در آمدی بر جامعه شناسی نوشته نیکولاس ابرکرامبی
هویت و احساس تعلق
اکثر ما معمولا جهان روزمره خود را بدیهی می دانیم و آن را زیر سوال نمی بریم. اما برخی موقعیت ها ممکن است ما را به فکر وادارند که چه کسی هستیم؟ نگرش خودمان و دیگران نسبت به هویتمان به این سوال پاسخ می دهد. هویت بر خلاف تصور عموم مردم امری ثابت و تغییر ناپذیر نیست بلکه یک برساخت اجتماعی است و عوامل زیادی در شکل گیری و تغییر آن تاثیر دارند. احساس هویت به تعلق ما به گروه ها و پدیده های اجتماعی بستگی دارد. این گروه های اجتماعی با ایجاد مرزهایی نامحسوس و نظارت بر این مرزها از طریق بدگویی و منفی و ناپاک دانستن افراد خارج از مرزها و با استفاده از نمادها می توانند احساس تعلق را در ما تشدید کنند. این مرزها در برخی گروه ها بسیار پررنگ و نفوذناپذیر و در بعضی دیگر بیشتر نفوذپذیر و سیال هستند.
هویت و احساس تفاوت
مورد دیگری که می تواند احساس هویت را در ما تقویت کند، توجه به تفاوت های ما با دیگران و افراد گروه های دیگر و خودی و غیرخودی دانستن افراد است. با وجود اینکه این روزها صحبت از جهانی شدن مطرح می شود، باز می بینیم که هنوز تعصبات و خشونت های ملی و نژادی و دینی وجود دارند و ملی گرایی در مقابل فرایند جهانی شدن مقاومت می کند زیرا یکی از مواردی است که به ما انسان ها حس هویت می دهد و شاید به این دلیل است که ما نمی خواهیم آن را از دست بدهیم.
هویت و تغییر اجتماعی
امروزه جهان مدرن که پیوسته در حال تغییر است و تنوع زیادی در آن وجود دارد، مردم را تشویق می کند که کلیشه ها را رها کنند و خودشان هویت خود را بسازند. بنابراین هویت امری انعطاف پذیر و اکتسابی است نه انتسابی. زندگی فردی شده است و تنوع بیشتر در انتخاب نوع زندگی، روابط و شغل، مجموعه این تغییرات باعث شده که افراد مجبور باشند خودشان هویت خود را بسازند چون نمی توانند بر حس تعلق ثابت و منسجمی تکیه کنند. اما با این حال هنوز عواملی چون پیشینه خانوادگی، شغل و تحصیل در تعیین نگرش یک فرد به زندگی نقش مهمی دارند و هنوز هم هویت محصول توافق اجتماعی است. اما این هویت مدرن از یک سو می تواند فرصت هایی را در اختیار مردم قرار دهد تا آزادانه هویت خود را بسازند و از سوی دیگر چون هویت مدرن امری بی ریشه و بی ثبات است، احساس نا امنی و اضطراب را به همراه دارد.
خلاصه ای از فصل 2 کتاب "درآمدی بر جامعه شناسی" نوشته ی "نیکولاس ابرکرامبی" و ترجمه "هادی جلیلی"
یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود/دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک/بر زبان بود مرا آنچه تو را در دل بود
دل چو از پیر خرد نقل معانی می کرد/عشق می گفت به شرح آنچه بر او مشکل بود
آه از آن جور و تطاول که درین دامگه است/آه از آن سوز و نیازی که در آن محفل بود
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز/چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود
دوش بر یاد حریفان به خرابات شدم/خم می دیدم خون در دل و پا در گل بود
بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراق/مفتی عقل در این مسئله لایعقل بود
پ.ن: گزیده ای از غزل حافظ
تو رو به خدا برا من مواظب خودت باش... :'(
"خانه ی دوست کجاست؟" در فلق بود که پرسید سوار.
آسمان مکثی کرد.
رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
"نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا سبز تر است
و در آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت آبی است.
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر بدر می آرد،
پس به سمت گل تنهایی می پیچی،
دو قدم مانده به گل،
پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی
و تو را ترسی شفاف فرا می گیرد.
در صمیمیت سیال فضا، خش خشی می شنوی:
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه ی نور
و از او می پرسی
خانه ی دوست کجاست."
شعر نشانی، سهراب سپهری :)
"مرمت کن منو از نو نذار خالی شم از رویا"
رضا یزدانی