به چه کسانی عشق می ورزیم؟

روابط شخصی از قرن هیجدهم و نوزدهم تحولات زیادی داشته است. در آن دوران روابط رسمی و مبادی آداب بود. برای مثال در رمان های جین آستین روابط شخصی رسمی و تابع قواعدند. در غرور و تعصب پدر و مادر الیزابت همدیگر را خانم و آقای بنت صدا می کنند. اما در دوران معاصر، اگر طیفی را در نظر بگیریم که در یک طرف آن روابط صمیمانه و در طرف دیگر آن روابط کنترل و هدایت شده قرار دارند، رابطه ی ایده آل و معمول به طرف صمیمانه ی آن نزدیکتر است. این صمیمیت به چند شرط برقرار می شود. برابری میان زوجین، برآوردن انتظارات یکدیگر، تعهد و پایبندی و اعتماد متقابل از جمله این شرایط هستند. با توجه به مسائلی که مطرح شد، عشق رمانتیک جایی است که ما انتظار داریم ایده آل صمیمیت در آن وجود داشته باشد. چون بر اساس تصوری که ما از عشق رمانتیک داریم، در این نوع رابطه نهانی ترین احساسات بازگو می شود. اما نگرش افراد به عشق رمانتیک و انتظارشان از آن به جنسیت، قومیت، سن و... بستگی دارد. در گذشته اینطور بود که اوج یک رابطه عاشقانه به ازدواج ختم می شد. چون ازدواج حافظ سنت تشکیل خانواده است و مهر تاییدی است بر بلوغ و بزرگسالی یک شخص . اما تغییر در تعادل اقتصادی باعث شده که زن ها بتوانند مستقل تر باشند و گاه تمایل کمتری برای ازدواج دارند. از طرفی تحصیلات و شغل و عوامل دیگر راه های جایگزین برای بزرگسالی شده اند. هم چنین، ازدواج ها به شدت بی ثبات شده اند و آمار طلاق زیاد شده است. کسانی که ازدواج می کنند نیز تمایل کمتری به داشتن فرزند دارند. و دست آخر اینکه افراد بیشتری تنها زندگی می کنند و آمار خانواده های تک نفره زیادتر شده است. همه ی اینها نشان می دهد که نهاد ازدواج در حال تغییر و تحول است. اما نمی توان نتیجه گرفت که مفاهیم عشق و صمیمیت کمرنگ شده است زیرا انسان ها هنوز به شکل پارادوکس گونه ای توجه زیادی به این نهاد نشان می دهند. در جامعه معاصر روابط عاشقانه و صمیمانه خصوصی شده و باعث خصوصی تر شدن خانواده و محدود شدن افرادی است که به آن ها عشق می ورزیم و توان و وقت و انرژی و عشق و محبت افراد متوجه اعضای خانواده شان می شود. با این حال هنوز هم افراد به دوستی هایشان اهمیت می دهند. با اینکه دوستی از نظر افراد مختلف متفاوت است، باز هم داشتن کسی که به هنگام سختی ها به انسان کمک کند و بتوانی افکار و احساساتت را با او در میان بگذاری هنوز حائز اهمیت است. مورد دیگری که در دنیای معاصر بیشتر شده، عشق به خود است. این عشق به خود در توجه بیشتر انسان ها به کیفیت زندگی شان، تنها زندگی کردن، چرخش به سمت خود و... نمود پیدا می کند. اما باز هم این مسئله تعارضی با صمیمیت پیدا نمی کند.


پ.ن: خلاصه ای از فصل سوم کتاب در آمدی بر جامعه شناسی نوشته نیکولاس ابرکرامبی

فکر می کنیم چه کسی هستیم؟

هویت و احساس تعلق

اکثر ما معمولا جهان روزمره خود را بدیهی می دانیم و آن را زیر سوال نمی بریم. اما برخی موقعیت ها ممکن است ما را به فکر وادارند که چه کسی هستیم؟ نگرش خودمان و دیگران نسبت به هویتمان به این سوال پاسخ می دهد. هویت بر خلاف تصور عموم مردم امری ثابت و تغییر ناپذیر نیست بلکه یک برساخت اجتماعی است و عوامل زیادی در شکل گیری و تغییر آن تاثیر دارند. احساس هویت به تعلق ما به گروه ها و پدیده های اجتماعی بستگی دارد. این گروه های اجتماعی با ایجاد مرزهایی نامحسوس و نظارت بر این مرزها از طریق بدگویی و منفی و ناپاک دانستن افراد خارج از مرزها و با استفاده از نمادها می توانند احساس تعلق را در ما تشدید کنند. این مرزها در برخی گروه ها بسیار پررنگ و نفوذناپذیر و در بعضی دیگر بیشتر نفوذپذیر و سیال هستند.

هویت و احساس تفاوت

مورد دیگری که می تواند احساس هویت را در ما تقویت کند، توجه به تفاوت های ما با دیگران و افراد گروه های دیگر و خودی و غیرخودی دانستن افراد است. با وجود اینکه این روزها صحبت از جهانی شدن مطرح می شود، باز می بینیم که هنوز تعصبات و خشونت های ملی و نژادی و دینی وجود دارند و ملی گرایی در مقابل فرایند جهانی شدن مقاومت می کند زیرا یکی از مواردی است که به ما انسان ها حس هویت می دهد و شاید به این دلیل است که ما نمی خواهیم آن را از دست بدهیم.

هویت و تغییر اجتماعی

امروزه جهان مدرن که پیوسته در حال تغییر است و تنوع زیادی در آن وجود دارد، مردم را تشویق می کند که کلیشه ها را رها کنند و خودشان هویت خود را بسازند. بنابراین هویت امری انعطاف پذیر و اکتسابی است نه انتسابی. زندگی فردی شده است و تنوع بیشتر در انتخاب نوع زندگی، روابط و شغل، مجموعه این تغییرات باعث شده که افراد مجبور باشند خودشان هویت خود را بسازند چون نمی توانند بر حس تعلق ثابت و منسجمی تکیه کنند. اما با این حال هنوز عواملی چون پیشینه خانوادگی، شغل و تحصیل در تعیین نگرش یک فرد به زندگی نقش مهمی دارند و هنوز هم هویت محصول توافق اجتماعی است. اما این هویت مدرن از یک سو می تواند فرصت هایی را در اختیار مردم قرار دهد تا آزادانه هویت خود را بسازند و از سوی دیگر چون هویت مدرن امری بی ریشه و بی ثبات است، احساس نا امنی و اضطراب را به همراه دارد.

خلاصه ای از فصل 2 کتاب "درآمدی بر جامعه شناسی" نوشته ی "نیکولاس ابرکرامبی" و ترجمه "هادی جلیلی"

غزلی از حافظ


یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود/دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود

راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک/بر زبان بود مرا آنچه تو را در دل بود

دل چو از پیر خرد نقل معانی می کرد/عشق می گفت به شرح آنچه بر او مشکل بود

آه از آن جور و تطاول که درین دامگه است/آه از آن سوز و نیازی که در آن محفل بود

در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز/چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود

دوش بر یاد حریفان به خرابات شدم/خم می دیدم خون در دل و پا در گل بود

بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراق/مفتی عقل در این مسئله لایعقل بود

 

پ.ن: گزیده ای از غزل حافظ

آنکه بی باده کند جان مرا مست کجاست؟...


تو رو به خدا برا من مواظب خودت باش... :'(

دلخوشی های کوچک

دل آدم ...چه گرم می شود گاهی ساده... به یک دلخوشی کوچک...

به یک احوالپرسی ساده...
به یک دلداری کوتاه ...
به یک "تکان سر"...یعنی...تو را می فهمم...

... به یک گوش دادن خالی ...بدون داوری!
به یک همراهی شدن کوچک ...
به حتی یک همراهی کردن ممتد آرام ...
به یک پرسش :"روزگارت چگونه است ؟"

به یک دعوت کوچک به صرف یک فنجان قهوه !
... به یک وقت گذاشتن برای تو...
به شنیدن یک "من کنارت هستم "...
به یک هدیه ی بی مناسبت ...
به یک" دوستت دارم "بی دلیل ...

به یک غافلگیری :به یک خوشحال کردن کوچک ...
به یک نگاه ...
به یک شاخه گل...
_دل آدم گاهی ...چه شاد است ...
به یک فهمیده شدن ...درست !

به لبخند!
به یک سلام !
به یک تعریف به یک تایید به یک تبریک

خدایا، چشم به الطاف تو داریم

" ... چه که اگر کرم ( بخشش ) نبود، دست ارتفاع را نمی آموخت. تراب چه و ارتفاع چه..."

:)

- Do I look Ok?
-Ok doesn't even begin to cover it
:)
p.s: a short dialogue from Ice Age 4

نشانی


"خانه ی دوست کجاست؟" در فلق بود که پرسید سوار.

آسمان مکثی کرد.

رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید

و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:

 

"نرسیده به درخت

کوچه باغی است که از خواب خدا سبز تر است

و در آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت آبی است.

می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر بدر می آرد،

پس به سمت گل تنهایی می پیچی،

دو قدم مانده به گل،

پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی

و تو را ترسی شفاف فرا می گیرد.

در صمیمیت سیال فضا، خش خشی می شنوی:

کودکی می بینی

رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه ی نور

و از او می پرسی

خانه ی دوست کجاست."


شعر نشانی، سهراب سپهری :)



"مرمت کن منو از نو نذار خالی شم از رویا"


رضا یزدانی